یک نکته از این معنی

نکته سنجی‌های اجتماعی،سیاسیِ، فرهنگی و کامپیوتری!

یک نکته از این معنی

نکته سنجی‌های اجتماعی،سیاسیِ، فرهنگی و کامپیوتری!

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.

گاه نوشت های مذهبی و سیاسی و فرهنگی و کامپیوتری محمدامین راستگو

طبقه بندی موضوعی

۳۹ مطلب با موضوع «سفرنامه ی عاشقی» ثبت شده است

به میثم می گم کاش یکی از دوربین های فیلم برداری محمدحسین خوش بیان را گرفته بودیم عکس نمی تونه عظمت اینجا را نشون بده.

میگه فیلم هم نمی تونه نشون بده. فیلم می تونه سوز سرما را نشون بده ؟ می تونه خستگی را نشان بده؟ می تونه تاول کف پا را نشان بده؟ می تونه این عشق را نشان بده؟ فقط باید بیایی تا اینجا را درک کنی

غیر از تائید حرفش چیز دیگه ای ندارم بگم.

محمدامین راستگوجهرمی
غروب که شد اکثر بچه های کاروان در موکب ها مستقر شدند که استراحت کنند اما میثم اصرار داشت که برای استراحت خیلی زوده. من که اوضاع گلویم مناسب نبود و از همان ابتدا سفر را با سرفه های  شدید شروع کرده بود چفیه و شال عزا را به دور سر و صورتم پیچیده بودم و از این که شی جایی برای استراحت پیدا نشود و مجبور شویم مانند برخی بیرون از موکب ها بخوابیم خیلی نگران بودم.به هر حال با میثم راه افتادیم.

آخر شب بود و خسته بودیم و روی نیمکتی نشسته بودیم تا استراحت کنیم. به میثم گفتم این عصاهای چوبی ای که می فروشند هم چیز خوبی است. به نظرت چنده؟ گفت فکر کنم 25 تا سی هزار تومان باشه! گفتم 25 تومان؟ من اگه 5 تومان باشه می خرم! 

توی همین صحبت ها بودیم که پسری با چند عصا در دستش بهمون نزدیک شد. به قیافه اش می خورد که ایرانی باشه! ازش پرسیدم این عصاها را چند خریدی؟ با فارسی و لهجه ی عربی جواب داد: دوهزار!
گفتم دوهزار تومان ؟ گفت نه دوهزار عراقی ( که می شود همان 5 هزار خودمان! ) گفتم خیلی ممنون

بعد یکی از عصاها را به سمتم گرفت و گفت برا تو! 
گفتم نه ممنون فقط پرسیدم خودم می خرم!
گفتم می بریش!
گفتم ممنون نه نمی خوام
گفت می بریش!
خلاصه به زور عصا را بهم داد!

و عجب مهمان نوازی است امام حسین و به راستی این جا قطعه ای از بهشت است! 
محمدامین راستگوجهرمی

عصر روز اول پیاده روی بود که مموری دوربینم پر شد و مجبور شدم خیلی از عکس ها را پاک کنم. دوربین امانت از دوست خوبم حسین میرجلیلی بود که یک ساعت قبل از حرکت به دستم رسانده بود و فرصتی نبود برای گذاشتن یک حافظه ی بالاتر بر روی آن. قاعدتا از اون به بعد مجبور شدم با احتیاط بیشتری عکاسی کنم.

برخی از عکس هایی که جالب بود را اینجا می گذارم.

موکب امام رضا یکی از موکب هایی بود که نظرم را جلب کرد. ارادت شیعیان عراق به امام رضا(ع) خیلی بود تا حدی که تا می فهمیدند که ایرانی هستیم با شوق می پرسیدند مشهدی هستیم؟ و من که چقدر دلم می خواست جوابم به این شوق مثبت بود

محمدامین راستگوجهرمی

در راه نجف که بودیم صحبتمان با میثم این بود که جای اقلام فرهنگی در موکب ها خالی است و همه چیز پیدا می شود الا اقلام فرهنگی اما حوالی عصر روز اول بود که اولین نشانه ها از اشتباه بودن این گمان پیدا شد. کاغذی که توسط جوان ها توزیع می شد را من باب کنجکاوی گرفتم اندر باب فلسفه ی قیام امام حسین بود.

محصول فرهنگی دیگری که توسط کودکان توزیع می شد کارتی بود که یک طرفش جمله ای از حضرت آقا در مورد حضرت زینب سلام الله نوشته شده بود و در طرف دیگرش زیارت اربعین. کار فرهنگی خیلی جالبی بود و جالب تر آن که محصول هیاتی در تهران بود.



محمدامین راستگوجهرمی
صبح زودتر از جمع راه افتادیم به میثم گفتیم زودتر راه بیافتیم اگه خسته شدیم استراحت می کنیم بقیه هم برسند.
فکر می کردیم از همه جلوتریم که با دیدن یکی از رفقای زمان دانشگاه تازه فهمیدیم که نخیر این خبرها هم نیست!
نزدیک اذان است و می خواهیم محیای نماز شویم. جلوی یکی از موکب ها فرش انداخته اند برای نماز. از جوانی که آن جا ایستاده است می پرسم : "مرافق وین؟"! نگاهی به دوستش می کند و می گوید دستشویی را می خواد!!! اونم اشاره می کنه به طرفی و می گه توالت اونجاست!
مونده ام بخندم یا ...

همه ی وسایلمان را به همان دوستمان می سپاریم تا وضو بگیریم و آماده شویم برای نماز



محمدامین راستگوجهرمی

حدود ده کیلومتر کوچه و پس کوچه های نجف را که پشت سر می گذاری تازه می رسی به اول جاده هفتاد کیلومتری نجف و کربلا

همان اول جاده سربازی ایستاده و طنابی نگه داشته است تا مردم نیایند وسط جاده! وقتی که او طناب را نگه می دارد تا مردم رد شوند سرباز دیگری نیز جلوی ماشین ها را نگه می دارد تا مردم رد شوند! همان چراغ قرمز خودمان!

وقتی مردم پشت طناب ایستاده اند سرباز از مردم شعار می گیرد! «لبیک یا جسین» و مردم هم تکرار می کنند. می خواستم از این صحنه ی زیبا عکس بگیرم که کار از کار گذشته بود و طناب پایین آمد و وقت گذشتن بود!


همیشه عکس های پیاده روی کربلا را که می دیدم فکر می کردم عکس ها مربوط به آخر مسیر و نزدیک کربلاست. هیچ وقت تصور چنین جمعیتی را آن هم در ابتدای مسیر را نداشتم

محمدامین راستگوجهرمی

راستش را بخواهید خیلی فاصله است میان نذری های این راه با نذری های خودمان

وقتی پا در این راه می گذاری می شوی زائر امام حسین. می شوی مهاجرا الی الله.

اصلا پذیرایی با خود ائمه می شود و هر که را می بینی وسیله است.

و خوشا به حال این وسیله ها

و خوشا به حال این مهمانان

محمدامین راستگوجهرمی
هنوز نرفته بودیم که التماس دعاها شروع شده بود و یاد از پیاده روی های قبلی توسط السابقون السابقون ها و ذکر خیر چایی های این راه
راستش مشتاق بودم از این چایی های معروف بخورم!

اولین چایی که گرفتم آنقدر شکرش زیاد بود و آنقدر سنگین بود که نتوانستم تمامش کنم! :(
از آن به بعد البته چایی نخوردم مگرآن که آب جوشی بود برای سبکتر کردنش!

اما خودمونیم این سفر همه چیزش دلتنگی دارد حتی چایی های سنگینی که نتوانستم بخورم!

محمدامین راستگوجهرمی
راستش برای مایی که از دو ماه پیش حول و ولای این را داشتیم که مبادا در پیاده روی کم بیاوریم؟ و اصلا می توانیم این همه راه را پیاده برویم؟ دیدن کودک هایی که در بغل مادرانشان و یا درون کالسکه هایشان زائر امام حسین بودند به نوعی تکان دهنده بود.

چه دلی دارند این مادرها! و نه بهتر است بگویم چه عشقی!


پی نوشت: کالسکه حاوی دو عدد بچه ی ناز است که یکی اش فقط مشخصه
محمدامین راستگوجهرمی
این جا هم تبلیغ می کنند و هم التماس!
تبلیغ غذایشان را! و التماس و قسم که بدون غذا رد نشوید!
راستی اینجا کجاست؟


محمدامین راستگوجهرمی