یک نکته از این معنی

نکته سنجی‌های اجتماعی،سیاسیِ، فرهنگی و کامپیوتری!

یک نکته از این معنی

نکته سنجی‌های اجتماعی،سیاسیِ، فرهنگی و کامپیوتری!

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.

گاه نوشت های مذهبی و سیاسی و فرهنگی و کامپیوتری محمدامین راستگو

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

راستش برای مایی که از دو ماه پیش حول و ولای این را داشتیم که مبادا در پیاده روی کم بیاوریم؟ و اصلا می توانیم این همه راه را پیاده برویم؟ دیدن کودک هایی که در بغل مادرانشان و یا درون کالسکه هایشان زائر امام حسین بودند به نوعی تکان دهنده بود.

چه دلی دارند این مادرها! و نه بهتر است بگویم چه عشقی!


پی نوشت: کالسکه حاوی دو عدد بچه ی ناز است که یکی اش فقط مشخصه
محمدامین راستگوجهرمی
این جا هم تبلیغ می کنند و هم التماس!
تبلیغ غذایشان را! و التماس و قسم که بدون غذا رد نشوید!
راستی اینجا کجاست؟


محمدامین راستگوجهرمی
یه ون گرفته بودیم دوازده نفری بریم مسجد کوفه. راننده ی ون وقتی فهمید ایرانی هستیم زد زیر آواز آن هم ایرانی و آن هم سرودهای انقلابی!
خمینی ای امام ...
ایران ایران ایران ...

میثم که ماشین را گرفته است و در جلو کنار راننده نشسته است از او در مورد مرجعش می پرسد اما او منظور میثم را متوجه نمی‌شود. میثم در حال بدگویی از آل سعود و لعنت آنهاست و من در فکر....

وقتی پیاده می‌شویم می‌خواهم با او خداحافظی کنم. دنبال کلمه ای مانند الله معک!!! می گردم که می گوید السلام علیکم
یادم می افتد که هنگام خداحافظی در مشاهد شریفه به رسم اعراب سلام می دهیم. یادم می آید که اعراب سلامشان و خداحافظی شان یکی است.
محمدامین راستگوجهرمی
اگر می بینید دیگر نمی نویسم نه این که حرف نداشته باشم یا حال نداشته باشم. حامد حجتی بردتمان کربلا. فعلا دستی به قلم نمی رود برای نوشتن!
حامد حجتی که شاعر است و اهل قلم به عنوان گزارشگر ویژه ی مراسم تعویض ضریح حضرت ارباب کربلاست و هر لحظه با عکس هایش و نوشته هایش کربلایی مان می کند.

آقا من مردم از خوشی از کاری که حامد حجتی واسم کرد. اسم کسایی را که ملتمس دعا بودند را نوشت و در پی ضریح جدید حضرت ارباب قرار داد. زیر ضلع ششم ....



خدایا من را لایق این لطف کن.

پی نوشت:  برادر عزیزی که پیغام خصوصی گذاشته ای که اسم شما را هم بگذارند قربونت بشم آخه عملیات نصب تموم شده دیگه کجا بگذاره ؟
این صفحه گوگل پلاس حامد حجتی اینجاست :

https://plus.google.com/u/0/103580385879534064377

اگر تشریف ببرید این صفحه خواهید دید که مراحل پایانی نصب ضریج است و دیگر امکان قرار دادن اسم نیست.


محمدامین راستگوجهرمی

نمی‌شه به زائر امام حسین صفت بدی نسبت داد یا گفت کاش این جور آدمی نمی اومد زیارت. اما ای کاش این زوار قبلش یه خرده توجیه می‌شدند تا با تعصبات جاهلی سفرشان را آغاز نکنند! این خاطره را میثم هم نوشته بود که تنها همان را اینجا می‌گذارم:


ساعت 9 شب است که به هتل اسکان در نجف رسیده ایم.خسته از مسیر و علافی های پشت مرز کلید اتاق را تحویل می گیریم.ساکها را در اتاق گذاشته و با هم اتاقی برای شام به رستوران هتل بر می گردیم. میز کناری دانشجویی تهرانی است که هنوز به عراق نرسیده شروع کرده به عرب و عجم کردن و فحش دادن به اعراب! در بین حرفهایش می شنوم که می گوید: "این عربهای... ما را چی فرض کردن؟ اومدن تو اتاقهای هتل دوربین گذاشتن! نمی گن مثلا خانومی می خواد تو اتاق راحت باشه".

اول تعجب می کنم.بعد خودم را توجیه می کنم و  می گویم شاید به خاطر مسائل امنیتی عراق مجبور هستند که این کار عجیب را انجام دهند.

بعد از شام به اتاق که بر می گردیم دوستم چشمی کنترل از راه دور تلویزیون را که بالای تلویزیون نصب شده را نشانم می دهد و می گوید طرف به این می گفت دوربین مخفی....

محمدامین راستگوجهرمی
شب شده است و ما همچنان در راهیم. تابلویی که بچه ها در مرز مهران دیده بودند و فاصله تا نجف را حدود 170 کیلومتر مشخص کرده بود باعث شده بود که انتظارمان از این سفر بسیار کوتاه باشد. اما هم اطلاعات غلط بود و هم حجم جمعیت راهی نجف بسیار و ما همچنان در راه بودیم.

راننده ی عراقی ما داره با یکی از بچه های اتوبوس صحبت می کنه و دوست ما هم با عربی شکسته بسته ای با او حرف می زنه می روم کنارشان تا ببینم از چه صحبت می کنند. عاشق ایران است و زائران ایرانی را مجانی جابه جا می کتد. از این صحبت می کند که « شیعه مظلوم است ما شیعه ایم شما شیعه اید شیعه مظلوم است »


به سیطره ای می رسیم و مانیفست گروهمان را طلب می کنند. دوست ما بلند می شود و آقای زارع که مسئول مانیفست ماست جای او را می گیرد. دوستان از راننده خواسته بودند که مداحی ای پخش کند و او نیز گفته بود اگر فلش یا رم موبایل دارید بدهید تا پخش کنم و مداحی های رم موبایل یکی از همسفران در حال پخش بود.

چند تا بچه ها که جلو نشسته اند هی می گن صدای مداحی را کم و زیاد کنه! آخرش هم می گن خلاص! یعنی خاموش کن! خاموشش که می کنه می گن احسنت! مرحبا!

راننده ناراحت می شه و روش را می کنه به بچه ها و کلی براشون حرف می زنه! من البته عربی ام هم خیلی خوب نیست!
اما کلیت حرفش این است :

من راننده ام! لا معلم! اما زیارت حسین(ع) مانند زیارت کعبه  و بلکه بالاتر است؛ آداب دارد! توی این راه مسخره بازی نداریم، خنده نداریم،شیعه در محضر مولایش نمی خندد...
  آداب زیارت کربلا وضو با آب فرات است....
من 9 بچه دارم (اسمشان را می گوید که اکثرشان دخترند ) و همه پیاده عازم کربلا هستند در پناه خدا!
و من خودم هم ماشین م را می گذارم و پیاده به کربلا می روم ....

این راننده خودش یک مستند بود. اما آخرش آقای زارع که از کار بچه ها ناراحت شده بود و تذکر راننده باعث شده بود بهش بربخورد نگذاشت بیشتر از این آن جا باشم و ما فرستاد بشینیم سرجامون!


محمدامین راستگوجهرمی
عصر بود و در راه بودیم.
زائرین پیاده ی کنار جاده که نمی دانم از کجا راه افتاده اند، جاده ی شلوغ و ترافیکی که ساعت هاست در آنیم. تانک ها و ماشین های نظامی کنار جاده جهت تامین امنیت پیاده روی،موکب دارانی که با لبخند و اشاره از ما که سوار اتوبوس هستیم دعوت می کنند مهمانشان شویم.

میثم دستش را به سبک امام! برای زائرین و سربازان و بچه ها تکان می دهد و بچه ها و زائرین نیز با ذوق جواب می دهند. اکثر سربازان نیز جواب می دهند حتی آنان که احساس خستگی یا بی حوصلگی شان می کردم و انتظار نداشتم برای دست تکان دادن زائری ایرانی اهمیتی قائل شوند.

با میثم از سربازان عراقی صحبت می کنیم. از این که آیا ما با همین هایی که امروز دیدیم می جنگیدیم؟ و صحبت بر سر مردمی است که به زور به جنگ ایران آورده شدند و مردمی که دشمنی ای با ما نداشتند و ... تمثال های امام حسین و امام علی و حضرت ابوالفضلی که در کنار موکب ها دیده می شود صحبت را می کشاند بر این که دین داری مردم عراق مثل دین داری قبل از انقلاب ما اگرچه سرشار از حب ائمه است اما چون عمق ندارد مبارزه با ظالم در آن نیست. حسین هست اما حسین مظلوم و نه حسینی که فریادش هیهات من الذله است و همین می شود که این کشور با اکثریت شیعه زیر ظلم صدام قد خم می کند.


محمدامین راستگوجهرمی
وقت نماز ظهر بود و ما تازه از مرزداری عراق خارج شده بودیم که برای نماز ایستادیم. جلوی مسجد دیگ گذاشته بودند و چند سرباز عراقی! در حال پذیرایی از زائرین بودند. چیزی شبیه حلیم بود یک دیگ از نوع زردش و یک دیگ از نوع سفیدش!

بالای سرش رفتم و از او عکس گرفتم. وقتی سرش را بلند کرد و دوربین را در دست من دید. گفت لا عکس! و من هم خندیدم که «لا » که البته منظورم این بود که چرا ؟‌ و چقدر هم همین معنی را داشت!‌!!


رفتم وضو گرفتم و نماز را به جماعت خواندیم. بیرون که آمدم چند عکس دیگر هم گرفتم تا یکی شان باز گیر داد که لاعکس! و منم هم که دیگر کارم تمام شده بود! گفتم چشم! :)



در حال پخش ظرف بود ظرف پلاستیکی هم به من داد به سراغ همان سرباز جوان اول رفتم که آش بگیرم که کفگیر را به ته دیگ زد و گفت: خلاص!
آمدم برگردم که ظرف را در دستم دید و آن را از من گرفت و هر جور بود با گوشه کنار دیگ را جمع کردن ظرف مرا پر کرد. به او گفتم شکرا و آمدم.

باید در همه ی آن چه در مورد سربازهای عراقی می‌اندیشیدم تجدید نظر کنم.
محمدامین راستگوجهرمی

امشب رفتم عکس ها را از دوست عزیزی که عکس ها پیشش مونده بود گرفتم.

عکس چند تا از همسفران کربلا را در جهت انجام قولی که به برخی از دوستان داده بودم در ادامه مطلب قرار داده ام.

محمدامین راستگوجهرمی