یک نکته از این معنی

نکته سنجی‌های اجتماعی،سیاسیِ، فرهنگی و کامپیوتری!

یک نکته از این معنی

نکته سنجی‌های اجتماعی،سیاسیِ، فرهنگی و کامپیوتری!

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.

گاه نوشت های مذهبی و سیاسی و فرهنگی و کامپیوتری محمدامین راستگو

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

غروب که شد اکثر بچه های کاروان در موکب ها مستقر شدند که استراحت کنند اما میثم اصرار داشت که برای استراحت خیلی زوده. من که اوضاع گلویم مناسب نبود و از همان ابتدا سفر را با سرفه های  شدید شروع کرده بود چفیه و شال عزا را به دور سر و صورتم پیچیده بودم و از این که شی جایی برای استراحت پیدا نشود و مجبور شویم مانند برخی بیرون از موکب ها بخوابیم خیلی نگران بودم.به هر حال با میثم راه افتادیم.

آخر شب بود و خسته بودیم و روی نیمکتی نشسته بودیم تا استراحت کنیم. به میثم گفتم این عصاهای چوبی ای که می فروشند هم چیز خوبی است. به نظرت چنده؟ گفت فکر کنم 25 تا سی هزار تومان باشه! گفتم 25 تومان؟ من اگه 5 تومان باشه می خرم! 

توی همین صحبت ها بودیم که پسری با چند عصا در دستش بهمون نزدیک شد. به قیافه اش می خورد که ایرانی باشه! ازش پرسیدم این عصاها را چند خریدی؟ با فارسی و لهجه ی عربی جواب داد: دوهزار!
گفتم دوهزار تومان ؟ گفت نه دوهزار عراقی ( که می شود همان 5 هزار خودمان! ) گفتم خیلی ممنون

بعد یکی از عصاها را به سمتم گرفت و گفت برا تو! 
گفتم نه ممنون فقط پرسیدم خودم می خرم!
گفتم می بریش!
گفتم ممنون نه نمی خوام
گفت می بریش!
خلاصه به زور عصا را بهم داد!

و عجب مهمان نوازی است امام حسین و به راستی این جا قطعه ای از بهشت است! 
محمدامین راستگوجهرمی

عصر روز اول پیاده روی بود که مموری دوربینم پر شد و مجبور شدم خیلی از عکس ها را پاک کنم. دوربین امانت از دوست خوبم حسین میرجلیلی بود که یک ساعت قبل از حرکت به دستم رسانده بود و فرصتی نبود برای گذاشتن یک حافظه ی بالاتر بر روی آن. قاعدتا از اون به بعد مجبور شدم با احتیاط بیشتری عکاسی کنم.

برخی از عکس هایی که جالب بود را اینجا می گذارم.

موکب امام رضا یکی از موکب هایی بود که نظرم را جلب کرد. ارادت شیعیان عراق به امام رضا(ع) خیلی بود تا حدی که تا می فهمیدند که ایرانی هستیم با شوق می پرسیدند مشهدی هستیم؟ و من که چقدر دلم می خواست جوابم به این شوق مثبت بود

محمدامین راستگوجهرمی

در راه نجف که بودیم صحبتمان با میثم این بود که جای اقلام فرهنگی در موکب ها خالی است و همه چیز پیدا می شود الا اقلام فرهنگی اما حوالی عصر روز اول بود که اولین نشانه ها از اشتباه بودن این گمان پیدا شد. کاغذی که توسط جوان ها توزیع می شد را من باب کنجکاوی گرفتم اندر باب فلسفه ی قیام امام حسین بود.

محصول فرهنگی دیگری که توسط کودکان توزیع می شد کارتی بود که یک طرفش جمله ای از حضرت آقا در مورد حضرت زینب سلام الله نوشته شده بود و در طرف دیگرش زیارت اربعین. کار فرهنگی خیلی جالبی بود و جالب تر آن که محصول هیاتی در تهران بود.



محمدامین راستگوجهرمی
صبح زودتر از جمع راه افتادیم به میثم گفتیم زودتر راه بیافتیم اگه خسته شدیم استراحت می کنیم بقیه هم برسند.
فکر می کردیم از همه جلوتریم که با دیدن یکی از رفقای زمان دانشگاه تازه فهمیدیم که نخیر این خبرها هم نیست!
نزدیک اذان است و می خواهیم محیای نماز شویم. جلوی یکی از موکب ها فرش انداخته اند برای نماز. از جوانی که آن جا ایستاده است می پرسم : "مرافق وین؟"! نگاهی به دوستش می کند و می گوید دستشویی را می خواد!!! اونم اشاره می کنه به طرفی و می گه توالت اونجاست!
مونده ام بخندم یا ...

همه ی وسایلمان را به همان دوستمان می سپاریم تا وضو بگیریم و آماده شویم برای نماز



محمدامین راستگوجهرمی