توی حرم حضرت ابوالفضل بودم. زار و درمانده! چرا من نمی گریم؟ چرا نمی میرم؟ اینجا کربلاست! اینجا حرم حضرت عباسه! اینجا بین الحرمینه! اینجا تل زینبیه است! فکر می کردم بیام اینجا می میرم! اما چرا حتی نمی گریم؟
به هم ریخته بودم! من چه م شده؟ یا حضرت عباس به من اشکی بده!
اصلا حالم خوب نبود چون فکر می کردم قساوت قلب گرفته ام.
رفتم حرم امام حسین. دم در ورودی که رسیدم باب الحوائج حاجتم را داد! چند نفر واساده بودن روضه می خوندن و منم پشت سرشون ایستادم و یه دل سیر گریه کردم.
طول کشید تا حرف های پناهیان را بشنوم و بفهمم که اینجا امام حسین(ع) قلب شیعیانش را می گیره تا غصه هلاکشون نکنه. اینجا سرزمینی است که زائرانش را آشفته به سوی خود میکشاند و آرامش میدهد.