صبح زودتر از جمع راه افتادیم به میثم گفتیم زودتر راه بیافتیم اگه خسته شدیم استراحت می کنیم بقیه هم برسند.
فکر می کردیم از همه جلوتریم که با دیدن یکی از رفقای زمان دانشگاه تازه فهمیدیم که نخیر این خبرها هم نیست!
نزدیک اذان است و می خواهیم محیای نماز شویم. جلوی یکی از موکب ها فرش انداخته اند برای نماز. از جوانی که آن جا ایستاده است می پرسم : "مرافق وین؟"! نگاهی به دوستش می کند و می گوید دستشویی را می خواد!!! اونم اشاره می کنه به طرفی و می گه توالت اونجاست!
مونده ام بخندم یا ...
همه ی وسایلمان را به همان دوستمان می سپاریم تا وضو بگیریم و آماده شویم برای نماز
فکر می کردیم از همه جلوتریم که با دیدن یکی از رفقای زمان دانشگاه تازه فهمیدیم که نخیر این خبرها هم نیست!
نزدیک اذان است و می خواهیم محیای نماز شویم. جلوی یکی از موکب ها فرش انداخته اند برای نماز. از جوانی که آن جا ایستاده است می پرسم : "مرافق وین؟"! نگاهی به دوستش می کند و می گوید دستشویی را می خواد!!! اونم اشاره می کنه به طرفی و می گه توالت اونجاست!
مونده ام بخندم یا ...
همه ی وسایلمان را به همان دوستمان می سپاریم تا وضو بگیریم و آماده شویم برای نماز